سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدایا عاشقتم
 

اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد، 

اگر به هجله ی آشنایی،

در حوالی خیابان خاطره برخوردی

و عده ای به تو گفتند،

کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!

تو حرفشان را باور نکن!

تمام این سالها کنار من بودی!

کنار دلتنگی دفاترم!

در گلدان چینی اتاقم!

در دلم...

تو با من نبودی و من با تو بودم!

مگر نه که با هم بودن،

همین علاقه ی ساده ی سرودن فاصله است؟

من هم هر شب،

شعرهای نو سروده ی باران و بوسه را

برای تو خواندم!

هر شب شب بخیری به تو گفتم

و جواب تو را،

از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!

تازه همین عکس طاقچه نشین تو،

همصحبت تمام دقایق تنهایی من بود!

فرقی نداشت که فاصله ی دستهامان

چند فانوس ستاره باشد،

پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،

اگر به هجله ای خیس

در حوالی خیابان خاطره برخوردی!


[ شنبه 92/3/4 ] [ 8:6 صبح ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب
از این که وبلاگ منو برای سرگرمی خودتون انتخاب میکنید بسیار ممنونم از دوستان عزیزم تقاضا دارم در انتخاب عشق خود دقت کنند تا بعد از چند ماه زندگی خودشون رو بدبخت نکنن دوست من ارش الان به خاطر یک دختر داره همهی زندگی که تو این دو سال جدایی از خانواده اش جمع کرده از دست میده چرا چون دختره عضو یک باندی است که پسرا رو قول زده و اواره گوشه زندان میکنن و دارو ندارشو ازش میگیرن