سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدایا عاشقتم
 

پس ایستاده ای خبرم را بیاورند

 

جسمم که نیست، بلکه سرم را بیاورند

 

در ایستگاه منتظری تا مسافران

 

آن کفش های دربه درم را بیاورند

 

توی شناسنامه ی تو مانده نیمه ام

 

شاید که نیمه ی دگرم را بیاورند

 

شاید که در کتاب تو قائم مقامها

 

منشور چشمهای ترم را بیاورند

 

این بار چشمهای شما حرف می زنند

 

تا شعرهای کور و کرم را بیاورند

 

من مدتیست از نت پرواز ها پرم

 

کاری کنید بال و پرم را بیاورند

 

نه ! ... این منم : شبیه به دی ماه یک درخت

 

گنجشکها فقط تبرم را بیاورند

 

 بیهوده دل مبند که اصلا قرار نیست

 

نام و نشان مختصرم را بیاورند

 

شش سین بچین به سفره ی عیدت ، دعا بکن

 

  همراه این بهار سرم را بیاورند !

 

بدرود تا سال جدید!


[ شنبه 92/3/4 ] [ 8:12 صبح ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب
از این که وبلاگ منو برای سرگرمی خودتون انتخاب میکنید بسیار ممنونم از دوستان عزیزم تقاضا دارم در انتخاب عشق خود دقت کنند تا بعد از چند ماه زندگی خودشون رو بدبخت نکنن دوست من ارش الان به خاطر یک دختر داره همهی زندگی که تو این دو سال جدایی از خانواده اش جمع کرده از دست میده چرا چون دختره عضو یک باندی است که پسرا رو قول زده و اواره گوشه زندان میکنن و دارو ندارشو ازش میگیرن