خدایا عاشقتم | ||
پس ایستاده ای خبرم را بیاورند
جسمم که نیست، بلکه سرم را بیاورند
در ایستگاه منتظری تا مسافران
آن کفش های دربه درم را بیاورند
توی شناسنامه ی تو مانده نیمه ام
شاید که نیمه ی دگرم را بیاورند
شاید که در کتاب تو قائم مقامها
منشور چشمهای ترم را بیاورند
این بار چشمهای شما حرف می زنند
تا شعرهای کور و کرم را بیاورند
من مدتیست از نت پرواز ها پرم
کاری کنید بال و پرم را بیاورند
نه ! ... این منم : شبیه به دی ماه یک درخت
گنجشکها فقط تبرم را بیاورند
بیهوده دل مبند که اصلا قرار نیست
نام و نشان مختصرم را بیاورند
شش سین بچین به سفره ی عیدت ، دعا بکن
همراه این بهار سرم را بیاورند !
بدرود تا سال جدید! [ شنبه 92/3/4 ] [ 8:12 صبح ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |